درنیکادرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

درنیکای مامانی و بابایی

درنیکا هر روز متفاوت تر از دیروز

دختر قشنگم، درست در روز تولدش دوقدم برداشت و من وباباش را شگفت زده کرد. الان هم که در اواسط 12 ماهگی به سر میبرد قدمهایش بیشتر شده و تعادلش بهتر، وقتی ما حواسمون نیست قدم بر میدارد و گاهی هم دوست دارد ما دستش را بگیریم و دور خانه بچرخانیم. ای خدای بزرگ شکرت که به این زیبایی مراحل تکامل کودک را به پدر ومادر و اطرافیانش نشون میدهی. آنقدر زیبا از کودکی که حتی قادر به نشستن نیست مادر، پدر، مهندس، دکتر، معلم، هنرمند و یا هر جوان دیگری میسازی که از زندگیش لذت میبرد و به جامعه اش خدمت میکند. دخترم این روزها، روزهای اوج کنجکاوی و عشق به دانستن شماست. شما به دانستن علاقه نشون میدی و دوست داری نام همه چیز را بدونی. شما به همه حیوانات آپو میگی و تشخی...
24 آذر 1391

جشن تولدی کوچک برای درنیکای کوچک

دختر گلم یک هفته بعد از تولد شما، من وپدر تولد کوچکی برای شما ترتیب دادیم مهمان هایمان بسیار کم بودند اما شما آنروز مثل یک ستاره شده بودی که در سرتاسر خانه میدرخشیدی، لبانت همچون یک غنچه بود، که به دفعات بسیار شکفته میشد. چشمان تیله ایت برق میزد و نگاهت دل را میبرد. ...
20 آذر 1391

دختر یکساله ام، تولدت مبارک.

انگار همین دیروز بود که فرشته آسمونی کوچولو ما زمینی شد. اما نه هر چی فکر میکنم هر روز این یکسال پر از خاطره بود. از همان روزهای اول که مامان با وجود درد توی بیمارستان با نگرانی برای کمی زرد شدن پوست کوچولوی عزیزش میدوید. انگار نه انگار تازه فارغ شده بود. روزی که دیدم لبخند به لبانت نشسته و حتی گاهی قه قه میزنی، روزی که غلت میخوردی و توانستی بنشینی، روزهایی که برای چهاردست وپا رفتن تلاش میکردی.وقتی برای اولین بار گفتی مامان نمیدانی چه حس زیبایی داشتم. امیدوارم روزهای باقیمانده نیز همین طور آرام، زیبا و به یاد ماندنی برای بهار پاییزی من بگذرد و آنقدر اتفاقات درونش بهاری باشند تا باران پاییزی چشمانش، صورت زیبایش را نمناک نکند. ...
13 آذر 1391
1